محل تبلیغات شما

★★★ باژبود ★★★



■ اسراری در مورد محبت اهل بیت علیهم السلام ■

با نام و یاد حضرت حق ، و با عرض ادب و احترام محضر مبارک مخاطبان گرامی خودم مطلب زیر را که حاصل تفکر و اندیشه ی شخصی حقیر می باشد ، در طبق اخلاص تقدیم میدارم .
لازم به ذکر است که این نبشته تراوشات ذهنی اینجانب بوده و قابل دفاع از ناحیه ی بنده می باشد :
در روایت نبوی شریف آمده است که : 《 اول ما خلق الله نوری 》. یعنی اولین چیزی که خداوند متعال آفرید نور من است .
در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام که در جواب سؤال یکی از اصحاب خود که جویای اولین مخلوق است ، می فرماید : 《 أول ما خلق ألله نور نبیک 》. یعنی : اولین چیزی که خداوند آفرید ، نور پیامبر تو بود .
بدین ترتیب آفرینش آغاز می شود . حضرت ختمی مرتبت ، خلعت " لولاک لما خلقت الافلاک " به تن می کند و فخر عالم و آدم می گردد .
سپس آفرینش ادامه پیدا می کند و از نور نبوی وجود مقدس پنج تن آل عبا علیهم صلوات الله و دیگر ائمه ى اطهار به حلیه ی وجود آراسته می شوند . باز جلوات حضرت حق ادامه پیدا می کند و ارواح انبیاء عظام و اولیاء و شهدا و صلحا و ابرار و اخیار آفریده می شوند .
در عالم تکوین ما شاهد دو نوع آفریده هستیم :
1 - موجودات نوری
2 - موجودات ناری
در عالم ما شاهد درگیری و تضاد بین این دو گروه هستیم . افراد خوب و حق مدار در گروه موجودات نوری هستند و شیطان و حزبش در گروه موجودات ناری قرار دارند . شیعیان و محبان اهل بیت عصمت و طهارت در گروه اول قرار دارند . زیرا که ادامه ی موجودات نوری هستند و به سبب آنها و از اضافه ی گل و طینت و سرشت ایشان سرشته و آفریده شده اند . سید بن طاووس می‌‌گوید : شبی در سامرا وارد سرداب امام زمان شدم ، صدای ملکوتی امام را در حال مناجات با خالق یکتا شنیدم که می‌فرمودند :

اَللّهُمَّ اِنَّ شیعَتَنا مِنّا خُلِقُوا مِنْ فاضِل طینَتِنا وَ عَجِنُوا بِماءِ وِلایَتِنا اَللّهُمَّ اَغْفِرْ لَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ ما فَعَلُوهُ اِتّکالاً عَلی حُبَّنا وَ وِلائِنا یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا تُوأخِذْهُمْ بِما اَقْتَرَفُوهُ مِنَ السَّیّاتِ اِکْراماً لَنا وَ لا تُقاصَّهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ مُقابِلَ اَعْدائِنا فَاِنْ خَفَّفَتْ مَوَازینُهُمُ فَثَقَّلْها بِفاضِلِ حَسَناتِنا .

پروردگارا ، شیعیان ما از ما هستند ، از زیادی گِلِ ما خلق شده‌اند و به آب ولایت ما عجین گشته‌‌اند ، خدایا آنها را بیامرز و گناهانشان را عفو فرما .

پروردگارا ، آنها را روز قیامت در مقابل چشم دشمنان ما مؤاخذه مفرما ، چنانچه میزان گناهانشان بیشتر و حسناتشان کم است از اعمال من بردار و به حسنات آنها بیفزای .

◆ پی نوشت : بحارالانوار ، ج ۵۳ ، ص ۳۰۲ .

★ بنابراین اگر خدای ناکرده یک فرد شیعه ، کار زشت و عمل منکری مرتکب شود ، قلبش آن را قبول نکرده و رد می کند . زیرا قلب و دل او میل به حق و حقیقت دارد . عمل زشتی که از او سر زده ، کار اعضا و جوارح دیگر او بوده و ایشان در اثر غفلت و علل دیگر ، آن سیئه را مرتکب شده است . باطن و کنه قلب یک شیعه ی حقیقی از فاضل گل ائمه ی اطهار علیهم السلام خلق شده است . بنابراین هیچ سنخیت و همانندی با شرور و مفاسد ندارد .
خداوند محبت اهل بیت را در قلبهای شیعیان قرار داده است . خداوند فرموده است : قل لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » [1] بگو : از شما [در برابر ابلاغ رسالتم‏] هيچ پاداشى جز مودّت نزديكان [يعنى اهل بيتم‏] را نمى‏خواهم ‏. بنابراین کسی که محبت اهل بیت را در دل نداشته باشد شیعه محسوب نمی شود و اثر محبت این است که حزن اهل بیت باعث حزن و شادی آنا باعث شادی گردد . روایتی از امام صادق علیه السلام این حقیقت را بیان می کند :

عنِ الصّادِقِ ـ عَلَیْهِ السَّلامُ ـ قال َ: شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا و یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا . [2] امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود : شیعیان ما از بقیه خمیرمایه ی اولیه آفریش ما آفریده شده اند ولایت ما در سرشت آنان عجین گشته است و آنان با خوشی ما خوشحال و با ناراحتی ما ناراحتند .

◆ [1] . شوری ، 23 .

◆ [2] . شجره طوبی ، ج1، ص 3 .

■ جناب مولانا در مثنوی گرانسنگ خود در این مورد می فرماید :
《 نوریان مر نوریان را جاذبند // ناریان مر ناریان را طالبند 》.
در مورد اهل کفر و فسق و شرور با 0 درجه تغییر مواجه هستیم . بخاطر اینکه ایشان سرشت و خمیرمایه ای غیر از شیعیان دارند ، هماره میل به کفر و فسق دارند . زیرا با اینگونه امور سنخیت دارند .《 دقت شود ! 》
■ در روایات به این قضیه به نحو بسیار زیبایی اشارت رفته است . آنجا که می فرماید : 《 نیت المؤمن خیر من عمله و نیت الکافر شر من عمله 》. نیت و انگیزه ی مؤمن از عملش بهتر است . زیرا نیت ، امری قلبی است و از کنه قلب و ضمیر ناخودآگاه او سرچشمه می گیرد . دل و قلب مؤمن بخاطر اینکه نوری بوده و از باقیمانده ی گل امامان بزرگوارش آفریده شده است ، هماره امر به خوبی و خیر می کند . محال است شیعه ی حقیقی نیت ناسالم داشته باشد . در غیر این صورت باید در شیعه بودن او شک کرد . اگر نیتی که یک فرد شیعه کرده است ، جامه ی عمل بخودش بپوشد ، فبها و الا باز ایشان اجر آن را خواهد برد . زیرا از عمق جان و دل نوری خود آن مطلب را خواسته بوده است و خواسته و نیت او با خواسته و نیت ائمه علیهم السلام سنخیت داشته و خواست او خواست ایشان بوده است . اگرچه در برخی موارد بخاطر عدم همکاری اعضا و جوارح و یا علل و عوامل دیگر نتواند به نیت خود جامه ی عمل بپوشاند .
در مورد کفار و اهل شر قضیه برعکس است . یعنی نیت و انگیزه ی کافر از عملش بدتر است . به عبارت دیگر اگر فرد کافر کار و عمل خیر و خوبی هم انجام دهد ، اجری نخواهد برد . زیرا در پس این کار ، قلبی تاریک و ناری قرار دارد . کار خیرش هم شاید در اثر تصادف و یا اثر اعضا و جوارحش باشد ، نه اثر قلب و خمیرمایه اش . 《 دقت شود ! 》. فرد کافر با مراجعه به قلب و باطن خود هماره قصد آن دارد که خیر و خوبی را از بین برده و شرور را جایگزین آن کند . او اگرچه به این نیتش هم نتواند جامه ی عمل بپوشاند ، اما عذاب آنرا خواهد چشید . نیت امری قلبی است و نیت کافر چون از ذات و قلبی سیاه بر می خیزد از عملش بدتر خواهد بود .
در مورد عزای امام حسین علیه السلام نیز تمامی موجوداتی که با آن وجود نازنین هم سنخ بوده اند ، عزادارند . چرا که از باقیمانده گل و خمیرمایه ی ایشان آفریده شده اند .

♥ حال جای آن است که جبین شکر بر زمین بساییم که خداوند متعال ما و شما را از محبین حقیقی آن جواهر عقلیه و عقول طولیه و عرضیه ی نوریه قرار داده است .

★ لازم به ذکر است که منظور از شیعه در این نوشتار ، شیعه حقیقی است ، نه شناسنامه ای !!!

★ تا بعد . که بازهم در این گونه موارد با شما به راز بنشینیم . مجید شجاعی - زنجان - 15 محرم الحرام 1441 - مطابق با یوم یکشنبه 24 شهریور 1398 ★

■◆■ والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته ■◆■



آن حضرت روز پنج شنبه یا سه شنبه ؛ و بنابر مشهور سوّم شعبان ، سال چهارم هجری - سالی که در آن جنگ خندق واقع شد - در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود .
★ ولادت آن حضرت دَه ماه و بیست روز بعد از برادرش - امام حسن مجتبی علیه السّلام - رخ داد ؛ و شش ماهه به دنیا آمد .
★ نام : حسین (صلوات اللّه و سلامه علیه) .
★ کنیه : ابوعبداللّه ، ابوعلی ّ، ابوالشّهداء ، ابوالا حرار ، ابوالضّیم و …
★ ألقاب : سیّد ، مظلوم ، رشید ، عطشان ، طیّب ، وفی ّ، زکی ّ، مبارک ، قتیل ، شهید ، سبط ، سعید و …
★ پدر : امام علیّ بن ابی طالب ، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه .
★ مادر : حضرت فاطمه زهراء علیها السّلام .
★ نقش انگشتر : یکی (اِنَّ اللّه بالغ امره) ، و دیگری (لا اله الاّ اللّه عدّة للقاءاللّه) بوده است .
★ مدّت عمر : آن حضرت حدود شش سال در حیات جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ، حدود هفت سال و اندی در حیات مادرش فاطمه زهراء علیها السّلام ، ۳۷ سال در حیات پدرش امیرالمؤمنین علیّ علیه السّلام ؛ و چهل و هفت سال نیز هم زمان با برادرش امام حسن مجتبی علیه السّلام زندگی و عمر خود را سپری نمود ، که جمعا عمر با برکت آن حضرت را بین ۵۷ تا ۵۸ سال گفته اند .
★ فرزندان : در تعداد فرزندان؛ و نیز اسامی دختران و پسران امام حسین علیه السّلام اختلاف است ، ولی مشهور شش نفر گفته اند .
★ امامت : حضرت در سنّ ۴۷ سالگی ، پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبی علیه السّلام ، روز جمعه ، ۲۸ ماه صفر ، سال پنجاهم هجری قمری به منصب امامت نائل آمد .
و حدود یازده سال - در زمان حکومت معاویه و فرزندش یزید - امامت و رهبری جامعه اسلامی را به عهده داشت .
★ خروج از مدینه : حضرت شبِ یک شنبه ، ۲۸ رجب ، سال ۶۰ هجری از شهر مدینه طیّبه به سمت مکّه معظّمه خارج شد ؛ و روز جمعه سوّم شعبان همان سال وارد شهر مکّه گردید .
و چون عدّه ای به سرکردگی عمرو بن سعید از طرف یزید ، به قصد آشوب و کشتار و پایمال نمودن خون حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام وارد شهر مکّه شده بودند ، به ناچار حضرت روز هشتم ذی الحجّة - روز تَرْویه - پس از انجام سعی بین صفا و مروه ، که روز سه شنبه باشد به سوی عراق حرکت نمود .
و روز چهارشنبه یا پنج شنبه دوّم محرّم الحرام ، سال ۶۱ هجری وارد سرزمین کربلای پربلا گردید .
★ کیفیّت شهادت : آن امام مظلوم علیه السّلام ، به دستور یزید بن معاویه ؛ و با لشکرکشی عبیداللّه بن زیاد ؛ و فرماندهی عمر بن سعد ، توسطّ شمر بن ذی الجوشن و خولی بن یزید و سنان بن انس لعنة اللّه علیهم اجمعین ، با وضعیّتی فجیع و دلخراش در حال تشنگی و غربت به قتل و شهادت رسید .
★ زمان شهادت : روز عاشورای محرّم الحرام ، سال ۶۱ قمری ، بعد از نماز عصر ؛ این حادثه دلخراش واقع گردید .
★ محلّ و چگونگی دفن : در کربلا - در ضلع غربی فرات - در همان قتلگاه خویش، توسطّ امام سجّاد علیه السّلام ؛ و یاری بنی اسد بدون غسل و کفن ، دفن گردید .
★ ثواب زیارت : از حضرت صادق آل محمّد، جعفر بن محمد علیهماالسّلام وارد شده است : هرکس که قبر شریف امام حسین علیه السّلام را با معرفت زیارت کند ، خداوند ثواب هزار حجّ مقبول و نیز هزار عمره مقبوله در نامه اعمالش ثبت می‌نماید و تمام گناهانش - غیر از حقّالنّاس و … - بخشوده می‌گردد .
★ نماز آن حضرت : دو رکعت است ، در هر رکعت پس از خواندن سوره حمد ، بیست و پنج مرتبه سوره توحید خوانده می‌شود ، بعد از سلام نماز ، تسبیحات حضرت زهراء علیها السّلام گفته می‌شود ؛ و پس از آن تقاضا و درخواست حوایج مشروعه از درگاه خداوند متعال ، که ان شأاللّه تعالی برآورده خواهد شد .


راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار چنین روایت کرده اند :
که نویسنده و متفکری صادق نام که شهرت هدایت داشتی و زبان سنسکریت و تاریخ و علوم اجتماعی و طب گیاهی و . نیک میدانستی در نخستین جملات رمان معروف خود " بوف کور " چنین می نگارد که :
" در زندگی زخمهایی است که روح را در انزوا آرام آرام می خورد و می خراشد . "
این تعبیر حکایت روز و روزگار منست . هر روز و هر آن اتفاقی و حادثه ای روح و روان مرا می خراشد و سوهانش می کشد .
با خبر شدم دختر نوجوانی از همشهریان و آشنایانم دارفانی را وداع کرده است . باورش برایم بس مشکل و سخت بود . انگار می کردم که خواب میبینم . اما چه خوابی که مگر خوابش را ببینم که خواب میبینم . او به قصد خودکشی چندین و چند قرص را خورده و بار سفر را بسته بود .
تحقیق که کردم معلوم شد که ایشان محصول یک خانواده ی فقیر و پریشان خال بوده است . پدر و مادرش معتاد بوده اند و نیز دایی و .
آوخ که سوختم و آتش گرفتم . دختر را زیاد دیده بودم . زیبا بود و متین . با وقار و با شخصیت . با اینکه پانزده سال بیشتر نداشت اما بسی بیش از سن و سالش فهیم بود .
با خود می اندیشم که آخر چرا ؟! چرا او ؟! در این میان آیا مقصر کیست ؟
یعنی قاتل و کشنده ی او چه شخص یا چه چیزیست ؟
خیلی فکر کردم . آخرش به این نتیجه رسیدم که قاتل او جز خود من شخص دیگری نیست .
آری تعجب نکنید . من قاتلم ! الآن هوش و حواسم هم سرجای خودش است . انشاالله هذیان هم نمی گویم . خودم در عین هوشیاری و درک کامل اعتراف می کنم که قاتلم !
حالا اگر علتش را بخواهید عرض کنم :
من و هزاران نفر مثل خودم با اینکه دیدیم چه فاجعه ای در جریان است ، اقدامی نکردیم .
چرا با کمال قاطعیت به جنگ فقری که او و خانواده اش را تهدید می کرد نرفتیم ؟!
چرا فقط به فکر زندگی و رفاه خود بودیم ؟ چرا با دیو اعتیادی که کیان خانواده ی این دختر را از هم پاشیده بود ، دست و پنجه نرم نکردیم ؟! من با سکوت خود قاتلم .
خداوندا مرا ببخش و بیامرز .
و ای انسانها شما نیز حلالم کنید ! خود کرده را تدبیر نیست .
اما غم و غصه امانم را بریده است . اگر من و ماها حواسمان به این دختر بود ، اگر پدر و مادری شایسته وی را تحت تربیت صحیحه قرار میدادند ، اگر دارای تحصیلات عالیه میشد ، اکنون در جشن عروسیش به شادخواری نشسته بودیم . افسوس که لباس سپید عروسیش کفنش شد ! دلم دارد از هم میپاشد . تصور میکنم که اگر همه چیز بر وفق مراد بود ، اکنون او دارای خانه و خانواده ای بود ، فرزندانی می آورد مثل دسته ی گل . سری بین سرها در می آورد . خانمی شایسته و برازنده ی نام ایران و ایرانی .
اما حیف که نشکفته پرپر شد . و این غم تا واپسین روز حیاتم در این کره ی خاکی با من خواهد بود .

★★★ بیا تا قدر یکدیگر بدانیم // که تا ناگه ز همدیگر نمانیم ★★★

■ مجید شجاعی / زنجان / 21 فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و نود و هشت خورشیدی / ساعت 33 : 1 بامداد .
■ تا بعد .

با عرض تحیات وافره و اظهار مهر و ادب خدمت بازدید کنندگان فرهیخته ی این رسانه :


مدتی این مثنوی تاخیر شد که علتش حضور بنده در یک محیط نظامی بود و ارسال مطالب و استفاده از نت محدودیتهایی داشت .

در خبرها همه از سیل شنیدیم و دیدیم و سیلاب اشک بر رخمان فرو بارید و ره گم کرد .

من باعث و بانی این محنت و بلا را خودمان میدانم . عالم ، عالم ظهور و ظاهر و مظهر و ظاهر کننده است . رود ، مظهر الله است . احترام به مظهر در حقیقت پاسداشت ظاهرکننده و مظهر است . ( به ضم میم ) .

عالم کلمات خداوند متعال است . و صفحه ی گیتی انشایی است که بس زیبا و دل پسند از جانب هو صادر شده است . رودخانه نیز کلمه ای از کلمات تامات حضرت حق است .

رودخانه همانطور که از اسمش پیداست خانه ی رود است . باید حفظش کرد . باید خانه اش را روبید . ( لایروبی ) . اما متاسفانه عده ای سودجو و فرصت طلب خانه ی رود را ویران کردند . ایشان نمی دانستند صبر رود زیاد است . درست مثل صبر خالقش . اما باز حدی دارد .

خانه ی رود را ویران کردیم و حالا نوبت انتقام رود است . که می خروشد و می خراشد و .

پس بیاییم از انتقام طبیعت درس بگیریم . حرمت مظاهر الهیه را پاس داریم . و یک عمر خودمان و عزیزانمان از مواهب الهی کمال تمتع را ببریم .


★★★ انشاء الله تبارک و تعالی ★★★


با سلام و عرض ادب محضر انور تمامی مخاطبان فرهیخته ی این وبگاه ، بدینوسیله فرارسیدن ایام سوگواری سید و سالار شهیدان عالم ، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را خدمتتان تسلیت و تعزیت عرض می کنیم . رجاء واثق و امید شائق داریم که در این ایام از برکات وجودی آن امام همام برخوردار گردیم . ان شاء الله تعالی .
اکنون و الآن شورشی در خلق عالم افتاده و نوحه و گریه و زاری و ماتم در همه ی اقطار عالم امکان به پاست . این شورش مقدمه ای برای پویش راه حسین علیه السلام خواهد بود . پویشی که با گویش حسینی و انقلاب خمینی (س) لرزه بر چهارستون استکبار انداخته و نوید جامعه ی جهانی عاری از ظلم و فساد را خواهد داد .

پس بیاییم در این شورش و پویش و گویش ، همراه و همناله و همدرد و همگام باشیم . و بدانیم که ظهور دولت یار نزدیک است . 《 أ ليس الصبح بقریب : آیا صبح نزدیک نیست ؟ 》.

■ زنجان ، اول محرم الحرام سال 1440 هجری قمری . برابر با 20 شهریور سال 1397 هجری شمسی .

 

◆•◆ مانا و پاینده باشید ، إن شاء ألله تبارك و تعالى ◆•◆

+ نوشته شده در سه شنبه بیستم شهریور ۱۳۹۷ ساعت 12:45 توسط مجید شجاعی .


بله ، داشتم میگفتم : علل عقب ماندگی ادبیات ما خیلی چیزهاست !
چرا ما نمی توانیم شاهکارهای ادبی مثل بینوایان - جنگ و صلح - برادران کارامازوف - دن آرام و . خلق کنیم ؟! این یک سؤال اساسی است که عرض کردم بنده حدود 30 سال روی آن اندیشیده ام .
چرا جوانهای ما از قلم و قلمسواری فراریند ؟ چرا رمان خوانی در بین ما رواجی ندارد ؟ اگر هم باشد رمانهای زرد و بازاری و عاشقانه و پیزوری است که هیچ بار ادبی که ندارد ، بلکه کژ راهه و جاده خاکی رفتن است !
در میان نویسندگان ایرانی این فقط آقا محمود دولت آبادی بود که توانست با رمان ده جلدی " کلیدر " آبرویی برای ادبیات داستانی ما بیافریند . خود حقیر دوبار این رمان را خوانده ام و بسیار تاثیر گرفته ام . یک دوره از روی کتاب و یک دوره از روی نسخه مجازی و pdf .
به ضرس قاطع میگویم : از سال پنجم ابتدایی با کتاب داستان وارد دنیای مطالعه شدم و در آن زمان ( اول انقلاب ) با کتابهای صمد بهرنگی و نویسندگان دیگری از درد مردم و طبقات ستمدیده می نوشتند ، وارد این فضا شدم .
بخاطر جذابیتی که کتابهای پلیسی و . اکثر رمانهای مطرح آن زمان را هم خواندم . مثل کتابهای جیمز هادلی چیز - میکی اسپیلین - آگاتا کریستی - سر آرتور کانندویل و از ایرانیها کتابهای پرویز قاضی سعید و امیر عشیری و .
نگویید چرا کتابهای پلیسی و جنایی ؟! برای اینکه نوجوان و جوانی لذت مطالعه را درک کند و وارد این عرصه شود بهتر است اول با اینگونه کتابهای جذاب که خواننده را تا آخر دنبال خودش می کشد شروع کند . پس از مدتی که با کتاب اخت شد می تواند دنبال رمانهای مطرح و بلند هم برود .
بنده الان برای دور دوم رمان چهار جلدی " دن آرام " اثر فاخر میخاییل شولوخف را در دست مطالعه دارم . با ترجمه ی شاملو که ترجمه ی بسیار جالبی است . در اوقات تنهایی و فراغت بهترین همدم کتاب است و بس .
دعا کنیم انشا الله نسل جوان ما ، با مطالعات گسترده و زحمات زیاد و همت وافره روزی بتوانند ادبیات داستانی ما را از این رکود و احتضار نجات دهند . ما لیاقتش را داریم . پیشینه ی تاریخی ما این امر را نشان می دهد .

◆•◆ به امید آن روز انشاالله ◆•◆


سلام بر همه ی اعضای فرهیخته و شریف این رسانه :

ضمن تبریک عید الله الاکبر ، عید ولایت و غدیر خم مطلب جالبی را خدمتتان نبشته میکنم :
در روزگاران نوجوانی که در زنجان مشغول تحصیل بودم ، یعنی در دوران راهنمایی ، دوستی داشتم که الان یکی از سرداران سرافراز دفاع مقدس بشمار میرود .
ایشان بسیار هنرمند و اهل مطالعه بودند . در مقطع راهنمایی آنچنان نقاشی های به سبک مینیاتور می کشیدند که معلم هنر ما آقای دویران انگشت بدهان میماند .
خلاصه یکی از روزها در دست ایشان کتاب " ضد خاطرات " اثر آندره مالرو را دیدم که در حال مطالعه اش بود . با کنجکاوی من ، مدتی در مورد کتاب و نویسنده اش داد سخن داد و گفت : نمیدانم ما که همه چیزمان درست است و غذای حلال و طیب و طاهر می خوریم ، چرا نمی توانیم آثاری فاخر مثل این کتاب خلق کنیم ؟! ولی غربیها با آن همه کثافتکاری و شرب خمر و گوشت خوک و . چنین کتابهای جالب و آثار عجیب و غریبی بوجود می آورند !

بنده ( راقم این سطور : شجاعی ) مدتها در این مورد فکر می کردم ، یعنی راحت بگویم : مدت حدود سی سال !!! و به جواب نرسیده بودم . تا اینکه تازگیها جواب سؤالم را پیدا کردم .جواب اینست که : غربیها نظم دارند و ما . غربیها از کودکی با کتاب هم آغوشند و ما . غربیها اهل ذوق و هنر را تشویق می کنند و ما . غربیها آثار ادبی کم ارزش خود را با کاغذ روغنی و براق و . چاپ می کنند و ما . غربیها نه مغزشان قوی تر از ماست و نه مأکولات و مشروباتشان در این امر مؤثر است . آنها چیزهایی می دانند و رعایت می کنند که ما نه میدانیم و نه رعایت می کنیم !!!

◆◆◆ تا بعد . ◆◆◆


با عرض ادب و احترام و تحیات وافره محضر انور تمامی مخاطبان گرامی این رسانه و عرض پوزش و معذرت بخاطر وقفه ای که در بروزرسانی این کانال ایجاد شده بود و آرزوی قبولی عبادات و اطاعات همه ی اعزه باستحضار می رساند :
" مدتی این مثنوی تأخیر شد // مهلتی بایست تا خون شیر شد "
اما در مورد عنوان بسیار عجیب فوق و تیتر بالا که این مقال در صدد توضیح آن است ، باید عرض شود :
اولا" این مطلب از یافته ها ( لطفا" بافته خوانده نشود !!! ) و دقت های عقلی حقیر بوده و وما" قابل دفاع از جانب بنده نیز می باشد .
ثانیا" نقل و بازنشر آن جهت تنویر افکار عمومی و تولید علم و دعوت به تفکر بلامانع می باشد . البته پر واضح است که ذکر عنوان منبع و نگارنده کاملا" اامیست .

✅ ما در عالم فکر و اندیشه ی خود به این نتیجه رسیدیم که ظالم ، عین مظلوم است . یعنی فرد ی که به کسی یا چیزی ظلم می کند ، دقیقا" در همان حال و به همان کیفیت و کمیت و اندازه به خودش ظلم کرده است . به همین خاطر است که در لسان ادعیه وارد شده است که : " الهی ظلمت نفسی " .
بعنوان مثال فرد ظالمی را در نظر بگیرید که به شخص مظلومی یک سیلی می زند . همگان در چنین موقعی می گویند که این شخص ظلم کرد و ظلم او بصورت یک سیلی بود که از وی صادر و به مظلوم وارد شد . در حالیکه ما ادعا داریم ، ( یعنی بنده حقیر و نویسنده این سطور ) که این شخص بصورت ظاهر به شخص مقابل سیلی زده است . اما در عالم حقیقت و نفس الامر او همان سیلی را به همان شدت و حدت به صورت خود نواخته است . یعنی جرمی را مرتکب شده و باید به همان انداره مجازات شود . او بوجود آورنده ی صفتی در خود شده که قبلا" واجدش نبود . و آن صفت ظالم بودن است . پس در واقع به خود و خودیش ستم روا داشته است ، در حالیکه شاید مست از باده ی پیروزی ، خودش را فاتح بپندارد ، که متأسفانه اکثرا" حال و روز ظالمان اینگونه است !!!
او به خودش ستم روا داشته و لاجرم باید با توبه و انابه بدرگاه حضرت ربوبی التجا و التماس کند و های های به حال خود بگرید . که باز متأسفانه اینگونه نیست . او نه غیر ، که خودش را زده است ، هر چند متوجه نباشد . ( لطفا" خیلی خیلی دقت شود ! ) .

✅أما در مورد عکس قضیه که چطور می شود فرد مظلوم ، ظالم تلقی شود ؟!

بیان این است که : فردی که اجازه میدهد فرد دیگری به صورت او سیلی بزند ، در حقیقت عامل اصلی بوجود آمدن صفت ظالم در شخص مقابل خود اوست . یعنی تا مظلومی نباشد ، هیچگاه ظالمی هم نخواهد بود . یعنی حتی در عالم تصور نیز وجود ظالم بدون مظلوم محال است . این مظلوم است که فضا را برای ظلم و ستم و گناه ظالم فراهم می کند !!! و در واقع مسبب کیفر دیدن و عذاب ظالم ، شخص شخیص مظلوم است !!! ( باز دقت شود ! ) .
دقیقا" بخاطر همین است که امام علی علیه السلام می فرمایند : بخاطر احقاق حقتان تلاش کنید و نگذارید به شما ظلم و ستم کنند . انسان اگر بی خیال حق و حقوق خود شود ، ممکن است فردی پیدا شود و این حق را از دست او برباید ، که در این صورت توضیح دادیم که این عمل ، یک عمل نیست بلکه سه عمل است :
يک : ظلمی که به حقدار شده است .
دو : ستمی که به ظالم شده و او در گناه افتاده است .
سه : حقی که پایمال شده و از بین رفته است .
پس ، برای اینکه در دنیا و عقبی انشا الله روسفید باشیم ، بیاییم زمینه و بستر گناه و بزه را از بین برده و نگذاریم خدای ناکرده انسانی وارد این معامله ی دوسر باخت بشود .
هدف از بعثت انبیاء عظام و سفرای الهی نیز همین بوده که کمک کنند مدینه ی فاضله ای ساخته شود که نه ظلمی در آن باشد و نه ظالم و نه مظلومی .


✅ باری ، مطلب سنگین است و شرح و بسطش مجال واسع می طلبد که فعلا" موجود نیست .
تفکر و تعمق بیشتر را بر عهده ی همه ی مخاطبان فرهیخته ی این رسانه که شخصا" به علم و فضلشان معترفیم وامینهیم .

✅ والله یهدی الی سواء السبیل ✅

✨✨✨ مانا و پاینده باشید ✨✨✨



♥ با سلام و درود بیکران خدمت تمامی مخاطبان فرهیخته ی این رسانه !
حتما" از عنوان این نوشته تعجب کرده اید . اما به نظر حقیر تعجبی ندارد . با دید عشق آلود به هستی ، میتوان هر چیزی را زیبا دید . همه می دانیم که از وجود ذی جود حضرت حق متعال غیر خوبی و زیبایی صادر نمی شود . مثلا" از چشمه ی جوشان آب نباید انتظار جوشش و فوران شربت یا دوغ داشت . شأنیت حضرت حق نیز اقتضای این امر را دارد که شرور و اعدام را راهی به او نباشد . از حضرت عشق جز عشق نزاید .
به عبارت دیگر : هرچه آن خسرو کند ، شیرین بود . حضرت دوست هم اسما و صفات جمالی دارد و هم جلالی . هم قابض است و هم باسط . اکنون می توان گفت که ایشان با اسمای جلالی و قابضیت تجلی فرموده اند . پس غمی نیست . این نیز بگذرد !
بیماری و مرگ و میر موصل عده ای به دربار با عظمت حضرت رب العالمین است . سفیر حضرت عشق است که مقدمش را اهلش بس خجسته و مبارک می دانند .

★ عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد // ای عجب من عاشق این هر دو ضد ★ "مثنوی "

در لسان روایات و ادعیه از مریضی و بیماری به عنوان یک هدیه از رب العالمین نام برده شده است . هدیه ای که از یار است و باید گرامیش داشت . در روایات داریم که بیمار گناهانش فرو می ریزد و پاک می شود . داریم که بر درجات معنوی انسان می افزاید و .

✅ بیماری و مخصوصا" اکنون کرونا ، خواص و مزایای بیشماری دارد از جمله :

1 - سنجش صبر و استقامت انسان .
2 - حرکت بیشتر علمی برای نیل به علاج و کشف واکسن بیماری .
3 - عنایت بیشتر مدیران دولتی برای رفع و رجوع این قضیه .
4 - محک خوردن جدی افراد در مواجهه با برنامه های فرهنگی و مراقبتی .
5 - به عنوان یک مانور همگانی دارای نتایج و تجربیات بیشمار .
6 - شناختن دوست و دشمن و سنجش و وزن گیری از افراد ، گروه ها ، کشورها و .
7 - روی آوردن بیش از پیش مردم به معنویات و اوج راز و نیاز با حضرت مقصود .
8 - تمرین داشتن نوعی از حرمان و محدودیت ، مثل ماه مبارک رمضان و نتایج شگفت انگیز آن .
9 - سنجش توان و قدرت ی ، اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی افراد ، گروه ها ، مناطق و در نتیجه کل کشور .
10 - محو شدن احیانا" گناه و غفلت درگذشتگان و عبرت گیری برای بازماندگان . ( مفاد روایات ) .
11 - تمرین کسب ملکه ی جمع حواس و تقویت قوای ذهنی و روحی .
12 - محک جدی خوردن عملکرد نهادهای حاکمیتی و ارزیابی نقاط قوت و احیانا" ضعف پس از ختم بحران . به عبارت دیگر تولید شدن نوعی واکسن ضد بحران در رده های بالای مدیریتی .

✅ و و و . که فعلا" بخاطر ضیق مجال به همین مقدار بسنده می شود . در آینده باز در این زمینه با شما براز خواهیم نشست .

❤️ پس بیایید همه با هم یکدل و یکصدا فریاد بزنیم : عشق است کرونا !!! ❤️

⭕️ مجید شجاعی - زنجان .

با عرض ادب و احترام ، محضر جملگی اعضای فرهیخته و آگاه کانون ★★★ ادب و عرفان ★★★ و آرزوی توفیقات روزافزون و بهروزی و فیروزی و بهباشی شما گرامیان ، عنایت و التفات عاشقانه ی و عارفانه ی شما را به مطلبی بسیار حساس ، جذاب و نفیس که برای اولین بار در این رسانه منتشر مشود ، جلب می کنیم .
امیدواریم با دقت و تأمل مطالعه فرموده و لذت وافر ببرید !
■ همانگونه که بر شما و ما پوشیده و مستور نبوده و آگاهیم ، واژه ها و کلمات دارای وزن و آهنگ مخصوص بوده و واجد اعراب هستند . اگر اعراب کلمه ای را حذف کنیم و برداریم ، قابلیت خوانش و قرائت را اصلا" نخواهد داشت .حتی در زبان فارسی نیز واژه ها دارای اعراب هستند . الا اینکه بخاطر آشنایی پارسیان به نحوه ى تلفظ ، اعراب کلمات ، مکتوب و نوشته نمی شود .
در زبان عربی اگر کلمه و متنی سخت و سنگین باشد ، و خوف اشتباه و التباس به واژه ی دیگر به میان آید ، و نیز برای سهولت تلفظ ، آنرا دارای اعراب می کنند .
مثل کتابت کلام وحی یعنی قرآن مجید .
در زبان انگلیسی و لاتین نیز ، خود اعراب با حروف ثبت و ضبط می شود . مثل واژه ی " self " بر وزن " جلف " که کسی آنرا مثلا" بر وزن " گلف " نمی خواند . یعنی حرف " e " بعد از " s " در حکم کسره است .
■ خلاصه اینکه هیچ کلمه ای خالی از وزن و آهنگ و اعراب نبوده ، نیست و نمی تواند باشد !
★ اکنون و الآن می رویم بر سر اصل مطلب :
دلها و قلوب انسانها ، کلمات پنهان حضرت حق در سینه های ایشان می باشد . و بخاطر اینکه این دلها واژگان و کلمات هستند ، لاجرم و ناگزیر باید دارای اعراب نیز باشند ، و البته که هستند !
این دلها ( کلمات ) برحسب فطرت الهی و عهد و میثاق عالم ذر و الست ، همه دارای نقش عشق بوده اند . یعنی دارای علامت و اعراب رفع که مظهر علو و بلندی و برتری است ، بوده اند . همه ذاکر اسماء و صفات حضرت دوست بوده اند که به مفاد : 《 أنا جلیس من ذکرنی 》، همنشین خداوند متعال بوده اند و از او کسب رفعت و بلندی و جاه می کردند .
لکن متأسفانه بعدها بواسطه ی غفلت و نسیان ، اعراب اولیه ی خود را از دست داده و اعراب های دیگری کسب کرده اند . یعنی از سه حرکت رفع و نصب و جر به حالت توقف و س کامل رسیده اند ------->> وقف . ( دقت شود ! ) .
★ اکنون برای تأييد منظور و مطلوبمان ، توجه شما همراهان خردورز ★★★ ادب و عرفان ★★★ را به روایتی گرانمایه از ششمین خورشید فروزان منظومه ی محمدی (ص) ، امام صادق علیه السلام جلب می کنیم :
قال الصادق علیه السلام : " اعراب القلوب اربعة انواع : رفع و فتح و خفض و وقف ، فرفع القلب فی ذکر الله تعالی و فتح القلب فی الرضا عن الله تعالی و خفض القلب فی الإشتغال بغیر الله و وقف القلب فی الغفلة عن الله تعالی " .
ترجمه : امام صادق علیه السلام فرمودند : " اعراب دلها چهار نوع است : رفع (= ضمه) و فتح (= فتحه) و خفض (= کسره) و وقف (= س) .
★ پس علامت رفع قلب در ذکر و یاد خداوند متعال و فتح قلب در راضی بودن از باریتعالی و خفض دل در مشغول بودن به غیر خداوند و وقف قلب در غفلت از حضرت رب العالمین است . " (دقت شود !) .
★ نکته ی ذوقی و لطیف اینکه قاعده و قانون کلی در زبان عربی درباره ی مضاف الیه اینست که تمامی مضاف الیه ها اعراب جر و خفض دارند . (=کسره) . و همیشه در اضافه یک نسبتی موجود است ، یعنی وحدت صرف و محض در کار نیست . اضافه با یک طرف اصلا" تحقق پیدا نمی کند و همیشه بین دو چیز است .
در روایت فوق نیز چنین است . کسی که به ذکر غیر خدا مشغول شود ، علامت قلبش جر و خفض است ! چرا ؟ برای اینکه مضاف به الله نشده ، بلکه مضاف به غیر الله است . ( لطفا" دقت شود ! ) .
یعنی وحدت از بین رفته و پای یکی دیگر غیر از خداوند در میان است که ایشان را به طرف خودش می کشد . دقیقا" معنای لغوی " جر " کشیدن است !!!
★ در این گاه و دم ، به همین مقدار بسنده می شود . دقت و تأمل بیشتر را بر عهده ی ذهن صاف و زلال شما عزیزان می نهیم و تا قول و مقال دیگری همگان را به رب ودود می سپاریم .

《والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته》

● دعاگوی همه ی شما عاشقان و معشوقان : عبدالمجید شجاعی .
نوشته شد در چهارشنبه سیزدهم فروردین سال یکهزار و سیصد و نود و نه .
________________________________

* نشانی روایت فوق : مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه ، صفحه ی 3 .

آیت الله بهجت خاطره ای از شیخ علی زاهد قمی نقل می کردند که :
" ایشان به دلیل بیماری و یا ضعف قادر به گرفتن روزه ی ماه رمضان نبود .
کسی به ایشان گفت :
دعا کن که موفق به روزه ی ماه رمضان شوی !
فرمود : دعا نمیکنم !
پرسیدند : چرا ؟!
پاسخ داد :
تسلیم قضای الهی بودن ارزش بیشتری دارد " .

■ از عایشه پرسیدند : اخلاق پیامبر چگونه بود ؟

جواب داد :

خلق و خوی پیامبر (ص) ، قرآن بود . » شخصیت جامع و چند بعدی پیامبر اسلام و کمال و عظمت معرفتی ، اخلاقی و وجودی آن بزرگوار ، قرآن مجسم و ناطق است که به عنوان نماد مطلق و تام انسان کامل» در میان آدمیان ، حجت و الگویی ماندگار می‌باشد .
اگر قرآن کریم ، کلام تشریعی حضرت حق است ، پیامبر اکرم (ص) کلمة الله الاعظم و کلام تکوینی خدا است . اگر قرآن کتابی است با حقایق جاودانه و همیشگی ، پیامبر اکرم (ص) نیز حقیقتی عینی و جاودانه است . اگر قرآن بطون و لایه‌های معنایی و مصداقی عمیق و گسترده ای دارد که تلاش برای کشف آن حقایق باید استمرار داشته باشد ، پیامبر اکرم (ص) نیز ذخیره ای تمام نشدنی و حقیقتی است عینی و انسانی ، که شناخت ابعاد مختلف شخصیت ایشان و دستیابی به عمق سیره ، سلوک و سنت آن حضرت به جهاد و اجتهادی مستمر نیازمند است . اگر نیاز بشریت به قرآن هرگز پایان نمی یابد و تکامل علمی و اجتماعی انسان ، نیاز او را به حقایق قرآن کریم نه تنها کاهش نمی دهد که روزافزون می‌سازد ، نیاز انسان امروز و فردا به پیامبر اکرم (ص) و درس‌ها و آموزه‌های ایشان پایان ناپذیر است و اگر اسلام خاتم ادیان و قرآن خاتم کتب آسمانی است .
پیامبر اکرم (ص) خاتم النبیاء و قله رفیع کمال انسانی است. او خلیفة الله الاعظم و واسطه ابدی نزول فیض الهی است که : و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین» . قرآن کریم نسخه مکتوب حقیقت نور محمدی (ص) است و پیامبر اکرم (ص) آینه تمام نمای صفات حسنای حق و نور مطلق خداوند متعال بر عالم و آدم .

t.me/elaeshgh

★ نویسنده : سرگه بارسقیان ★


ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺁﺫﺭﻣﺎﻩ ﺍﻣﺴﺎﻝ ‏(1399) ۸۵ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﯽﺷﺪ ﺍﮔﺮ ۳۵ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﻗﻄﻌﻪ ۸۵ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﭘﺮﻻﺷﺰ
ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﺑﯿﺪ؛ ﮐﻤﯽ ﺁﻥﻃﺮﻑﺗﺮ ﺍﺯ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺪﺍﯾﺖ. ﺩﻕ ﮐﺮﺩ؛ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﯿﻐﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺟﻤﺎﻝ ﻣﯿﺮﺻﺎﺩﻗﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ
ﮔﻔﺖ : ‏ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﻕ ﻣﯽﮐﻨﻢ ).۱ ‏) ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ۱۳۱۴ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﺸﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ : ‏ ﺑﭽﻪ ﺩﻭﻡ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﭽﻪ ﺍﻭﻟﯽ ﮐﻪ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻣﺎﻫﮕﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻩ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ .‏»
ﺭﻭﺍﻥﭘﺰﺷﮏ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﻟﮕﺸﺎ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﯽ ﭘﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺮﯼ ﻣﺮﮒﺍﻧﺪﯾﺶ : ‏ ﺑﻨﺪﺍﻧﺪﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﮐﻠﻤﻪ ﻣﺮﮒ
ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺯﺧﻤﯽ ﻋﻤﯿﻖ ﺑﺮ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺖ. ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻋﻔﺮﯾﺖ ﮐﺜﯿﻒ ﺑﺪﻧﻬﺎﺩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﭼﻬﻞ
ﺳﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﭼﻪ ﻣﺮﮒﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﺪﯾﺪﻩﺍﻡ ﻭ ﭼﻪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻧﺴﭙﺮﺩﻩﺍﻡ . ﺳﺎﯾﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺒﺢ ﻟﻌﻨﺘﯽ،
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .‏» ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﮐﺘﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﯾﺪ، ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺧﻮﺩﺵ، ﻣﺰﺧﺮﻑﻧﻮﯾﺴﯽ ﻣﻄﻠﻖ
ﺑﻮﺩ، ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﮒ ﺑﺮﻭﺩ : ‏ ﺳﯿﺎﻧﻮﺭ ﻫﻢ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺣﯿﺮﺕﺁﻭﺭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺳﺤﺮﮔﺎﻩ
ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﻧﺸﮑﻨﻢ . ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺿﺮﺑﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺣﺲ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﻧﺸﮑﺴﺘﻪﺍﻡ ).۲ ‏)
ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﮐﻪ ﺫﺭﻩﺍﯼ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﺑﻪ ‏ ﻋﯿﺎﻝ ﻧﺎﺯﻧﺎﺯﯼﺍﺵ‏»
ﻧﻮﺷﺖ ﮐﻪ ‏ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺴﺖ . ﻭ ﺍﻻ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻣﯽﺷﺎﺷﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺭﺍﺣﺖ
ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ. ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﯿﺎﻩ ﺷﺪﻩﺍﻡ. ﺗﯿﺮﻩ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻭ ﺗﯿﺮﻩﺑﺨﺖ ﺷﺪﻩﺍﻡ . ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﺟﮕﺮﻡ ﺁﺗﺶ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ . ﻣﻦ ﻭﻃﻨﻢ ﺭﺍ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ .‏» ﺟﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﻧﺰﻧﺪ .
ﺭﻭﺍﻧﭙﺰﺷﮏ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﻨﺪ؛ ﮔﺮﭼﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ
ﺩﻕﻣﺮﮔﯽ . ﺍﺯ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﻣﯽﺗﺮﺳﯿﺪ : ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻥ. ﺩﺭ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﺁﺫﺭﻣﺎﻩ ﺳﺎﻝ ۱۳۶۴، ﺑﯿﺪﺍﺭ
ﻧﺸﺪﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ. ‏(۳ ‏)
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻧﻤﺎﯾﺸﻨﺎﻣﻪ ﺑﻪ ﺑﯽﻣﺮﮔﯽ ﺭﺳﯿﺪ؛ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖﺁﺑﺎﺩﯼ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺗﺌﺎﺗﺮﻧﻮﯾﺲ
ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﮐﺒﺮ ﺭﺍﺩﯼ ﻭ ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺑﯿﻀﺎﯾﯽ؛ ﺑﯽﻣﺮﮔﯽ ﺑﺎ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺍﺯ ‏ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﺍﻥ ﺑﯿﻞ‏» ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺟﻼﻝ
ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ‏ ﺩﺭﺩﺩﻝ ﯾﮏ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺑﺴﺎﻁ ﮐﺘﺎﺏﻓﺮﻭﺷﯽﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺩﺍ ﻭ ﺍﻃﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻻﻫﻮﺕ
ﻭ ﻧﺎﺳﻮﺕ ﻧﯿﺴﺖ، ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﺍﺯ ﮔﺎﻭ . ﺍﺯ ﺑﺪﻭﯼﺗﺮﯾﻦ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻩ، ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺳﺎﺳﯽﺗﺮﯾﻦ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﻤﻠﮑﺖ ‏».
ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﯾﮏ ﻣﻨﺘﻘﺪ، ﺩﺭ ‏ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﺍﻥ ﺑﯿﻞ‏» ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﺑﺎ ﺟﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽﺭﺳﺪ.
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺴﺎﻋﺪﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ؛ ۵ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﺵ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎً ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ‏( ۴ ‏) ﻭ ﻋﻬﺪ
ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﻮﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﺳﺎﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﻣﺮﮒ ﺣﺴﺮﺕ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ‏ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺸﺪ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ‏».
ﺁﻧﭽﻪ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ ‏ﯾﮏ ﻫﺰﺍﺭﻡ ﮐﺎﺑﻮﺱﻫﺎ ﻭ ﺍﻭﻫﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺷﺖ ‏»، ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ ‏ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻠﻮﻍ ﻭ ﺫﻫﻦ ﺟﻮﺷﺎﻥ ﻭ
ﺁﺷﻔﺘﻪ ‏» ﺍﺵ ﺑﻮﺩ؛ ﺭﻭﺍﻧﭙﺰﺷﮏ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﭼﻪ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮﯼ ﮐﺎﺑﻮﺱﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ‏ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ
ﻣﯽﺗﺮﺳﺎﻧﻨﺪ .‏» ‏(۵ ‏)
ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ‏ﮐﺎﺑﻮﺱ ﺭﻧﮕﯽ‏» ﻣﯽﺩﯾﺪ، ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ ‏ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﻭﻃﻨﻢ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ .‏»
ﺷﺒﯿﻪ ﭼﺎﻩ ﺁﺭﺗﺰﯾﻦ - ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺧﻮﺩﺵ - ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﺒﻊ ﺍﺻﻠﯽ ﻧﺮﺳﯿﺪ ﺗﺎ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻣﻮﺍﺩﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺰﻧﺪ. ﯾﮏ ﺳﺎﻟﯽ ﻗﺒﻞ
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ‏( ۱۶ ﻭ ۱۷ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ ۶۳/ ۵ ﻭ ۶ ﺁﻭﺭﯾﻞ ۱۹۸۴ ‏) ﺟﻠﻮﯼ ﺿﺒﻂ ﺻﻮﺕ ﺿﯿﺎﺀ ﺻﺪﻗﯽ ﺩﺭ ﭘﺮﻭﮊﻩ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺷﻔﺎﻫﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ
ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩ. ﻗﺴﻤﺖﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺻﻮﺕ ﮐﺎﻣﻞ ﺁﻥ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﯽ
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﺎﻧﺎﻝ ﺗﻠﮕﺮﺍﻣﯽ ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺑﺮ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪﻫﺎﯼ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ، ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﺎﻋﺪﯼ
۴۹ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻏﻠﯿﻆ ﺁﺫﺭﯼ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ۵ ﻧﻮﺍﺭ ﺩﻭ
ﺭﻭ، ﮔﻨﺞ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﺧﺼﻮﺻﺎً ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻧﺎﻣﻪ ﺍﺩﺑﯽ، ﺣﯿﺎﺕ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﻓﮑﺮﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﻣﺮﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺍﺯ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻋﻀﻮﯾﺘﺶ ﺩﺭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻓﺮﻗﻪ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺕ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺮﻭﭘﺎﺷﯽ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﺭ
ﭘﺎﯼﺍﺵ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ۲۸ ﻣﺮﺩﺍﺩ ۳۲ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﮐﺸﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻋﻀﻮﯾﺖ ﻭ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﺶ ﺩﺭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ‏ﻓﺮﯾﺎﺩ ‏»، ‏ﺻﻌﻮﺩ ‏» ﻭ
‏ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ‏» ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻩ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺩﺭ ﺍﻭ ﻣﺎﻧﺪ : ‏ ﻣﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺭﯾﺨﺘﻨﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻭ ﻣﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻣﯽﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺍﺩ
ﻣﯽﺯﺩﯾﻢ ﻣﺜﻼً ‏ ﻣﺮﮒ ﺑﺮ ﻣﺼﺪﻕ‏» ، ‏ ﻣﺼﺪﻕ ﻋﺎﻣﻞ ﺍﻣﭙﺮﯾﺎﻟﯿﺴﻢ‏» ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺰﺧﺮﻓﺎﺕ ﻣﯽﮔﻔﺘﯿﻢ. ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ
ﻗﻀﯿﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ۱۳۵۷ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﻭ ﻣﻘﺪﻣﻪﻫﺎﯼ
ﻣﻔﺼﻞ ﺑﺮ ﻧﻄﻖﻫﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺼﺪﻕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ ﺁﻟﺒﻮﻡ ﺍﻭﻟﺶ ﺩﺭﺁﻣﺪ . ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﯾﻦﻃﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ، ﻓﺮﻗﻪ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺕ ﺍﺻﻼً ﻫﯿﭻ
ﻣﯿﺎﻧﻪﺍﯼ ﺑﺎ ﺟﺮﯾﺎﻧﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﭼﯿﺰ ﺑﻮﺩ … ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻂ ﺣﺰﺏ ﺗﻮﺩﻩ ﺭﺍ ﻣﯽﺭﻓﺖ .‏»
ﮐﻮﺩﺗﺎﯼ ۲۸ ﻣﺮﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺷﺪ ۱۸ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩ : ‏ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﯾﺎ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺻﻼً ﻫﻤﻪٔ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﭘﻞ ﺳﻨﮕﯽ ﺩﺭ ﺗﺒﺮﯾﺰ
ﻭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﻣﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮐﻠﺖﻫﺎ ﺑﺎﯾﺴﺘﯿﻢ . ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﻧﺨﯿﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﺪ،
ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ . ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﺪ، ﺧﻔﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﺳﺎﮐﺖ
ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﺪ، ﺑﭽﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻭﺭﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ. ﮐﻪ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ. ‏»
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻓﺮﺍﻧﺪﻭﻡ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺳﻔﯿﺪ ﺩﺭ ﺑﻬﻤﻦ ۴۱ ﺩﺭ ﺳﺮﺑﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ : ‏ﺗﻮﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ
ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮﯼ ﻫﯿﺎﺕ ﺗﺤﺮﯾﺮﯾﻪ ﻣﺠﻠﻪ ﺳﺨﻦ، ﺧﺎﻧﻠﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ‏ ﭼﺮﺍ ﺷﯿﺮ ﺩﺭ ﭘﻮﺳﺖ ﺧﺮ ﺁﻣﺪﯼ؟‏»
ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍﻟﻠﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﺳﭙﺎﻩ ﺩﺍﻧﺶﺗﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻗﻀﺎﯾﺎ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﺑﺮﻧﺨﻮﺭﺩ . ﺁﻥ
ﻣﻮﻗﻊ ﻋﺠﯿﺐ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ، ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻭ ﺁﻥ ﺭﻓﺮﺍﻧﺪﻭﻡ ﮐﺬﺍﺋﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ .‏»
ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻼﻝ ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ ‏ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺩﻡ ﻣﻄﺒﻮﻉ ﻭ ﺑﯽﻧﻈﯿﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻗﻀﺎﻭﺗﺶ ﺳﺮﯾﻊ
ﺑﻮﺩ .‏» ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﺧﺒﺮ ﻣﺮﮒ ﺻﻤﺪ ﺑﻬﺮﻧﮕﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺟﻼﻝ ﺩﺍﺩ. ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ‏ﺍﯾﻦ ﻗﻀﯿﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺻﻤﺪ ﺭﺍ ﺳﺎﻭﺍﮎ
ﮐﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ﺍﺻﻼً ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺻﻤﺪ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺍﺭﺱ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ
ﻋﺎﻣﻞ ﻗﺘﻠﺶ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﯾﮏ ﺍﻓﺴﺮ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻌﺪﺍً ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻌﯿﺪ ﺳﻠﻄﺎﻧﭙﻮﺭ ﮐﺎﺭ
ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺳﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﻭ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺻﻤﺪ ﺑﻮﺩ … ﺍﻣﺎ ﺟﻼﻝ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﯾﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻭﺍﮎ، ﺻﻤﺪ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
ﺧﺼﻠﺖﻫﺎﯼ ﻋﻤﺪﻩ ﺟﻼﻝ ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ، ﻣﻦ ﻧﻤﯽﮔﻮﯾﻢ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺻﻼً ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﯾﮏ ﺣﺎﻟﺖ Myth
‏( ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ‏) ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪﭘﺮﻭﺭﯼ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺜﻼً ﺩﺷﻤﻦ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺘﺮﺳﺎﻧﺪ. ‏»
ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺻﻤﺪ، ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﻣﻨﺼﻮﺭ ﺍﻭﺟﯽ ﻧﻮﺷﺖ : ‏ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺻﻤﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺩﯾﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﺼﻪ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ، ﺧﺐ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ ﺩﯾﮕﺮ. ‏» ‏( ۶ ‏)
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﻭ ﺑﻬﺮﻧﮕﯽ ﻋﻀﻮ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺩﻫﻘﺎﻧﯽ، ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺍﺷﺮﻑ ﺩﻫﻘﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎﯼ ﻓﺪﺍﯾﯽ
ﺧﻠﻖ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ؛ ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﺍﺵ ﮔﻔﺘﻪ : ‏ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎﯼ
ﻓﺪﺍﯾﯽ ﺧﻠﻖ ﺭﺍ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﺮﺩ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﺩﻩ . ﺑﺮﻭﺑﭽﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﯾﮏ
ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﺻﻼً ﻧﺴﻞ ﺑﻪ ﻧﺴﻞ، ﻧﻪ، ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﺎﻝ ﭼﻬﺮﻩﻫﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ. ‏» ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺳﯿﺎﻫﮑﻞ ﺍﻭ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻄﺒﺶ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﻘﺸﻪ : ‏ﺗﻠﻔﻦ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ، ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ
ﻣﻦ ﻣﯿﻬﻦ ﺟﺰﻧﯽ، ﺯﻥ ﺑﯿﮋﻥ، ﻣﺎﺯﯾﺎﺭ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺁﻧﺠﺎ. ﻣﻦ ﺍﺻﻼً ﻣﯿﻬﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﮐﻪ
ﻧﻤﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻢ. ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﺐ ﺑﭽﻪ ﺟﺰﻧﯽ ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯾﺶ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﻻﺑﺪ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﯾﮕﺮ. ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻡ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ
ﺑﻌﺪﺵ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ، ﺩﺭﺏ ﻭ ﭘﯿﮑﺮ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﮔﺸﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﻤﯿﺘﻪ . ﺩﺭ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ
ﮐﻠﮏ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ… ﻣﻄﺒﺶ ﭘﺎﺗﻮﻕ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ‏ ﻫﻤﻪ ﻧﻮﻉ ﺁﺩﻡ ﻫﻢ ﻣﯽﺁﻣﺪﻧﺪ . ﺣﺘﯽ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﯼ ﭼﭗ ﻫﻢ ﻣﯽﺁﻣﺪﻧﺪ .‏»
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪﺍﺵ ﺑﻮﺩ : ‏ﺷﮑﻨﺠﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺣﺪ ﻭ ﺣﺴﺎﺏ
ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﻧﻀﺒﺎﻃﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﻥﻫﺎ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﯾﮏ ﺍﻧﻀﺒﺎﻁ ﮐﺎﻣﻼً ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ
ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﯾﮑﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽﺗﺮﺳﯿﺪﯼ. ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﺮﺱ ﻧﺪﺍﺷﺖ …ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺧﯿﻠﯽ
ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺜﻼً ﺍﺯ ﺷﻼﻕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺳﻘﻒ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﻮﮎ ﺍﻟﮑﺘﺮﯾﮑﯽ ﻭ ﺗﮑﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻣﯿﺦ. ﺍﺻﻼً ﯾﺎﺭﻭ ﯾﮏ
ﻣﯿﺦ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺷﮑﻢ ﻣﺮﺍ ﺟﺮ ﺩﺍﺩ …ﺣﺴﯿﻦﺯﺍﺩﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ ﻋﻄﺎﭘﻮﺭ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮐﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ
ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺷﻌﺎﻋﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﻠﻪٔ ﻣﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﺪ ﻭ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺍﺻﻼً ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﺼﺮّ ﺑﻮﺩ. ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻫﻢ
ﻧﻤﯽﮔﻔﺘﻢ . ﺍﮔﺮ ﺩﻧﺪﺍﻥﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﮑﺶ ﻣﯽﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻣﻦ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ. ﺍﺻﻼً ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻫﯿﭽﮑﺲ
ﺭﺍ ﻟﻮ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﺪ؟ ﺗﺎﺯﻩ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﺼﻄﻔﯽ … ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺭﺍ ﺳﺎﻭﺍﮎ ﺩﺭ
ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺗﺮﻭﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﯾﮏ ﺧﺒﺮ ﺩﻭ ﺧﻄﯽ ﺩﺭ ﮐﯿﻬﺎﻥ ﭼﺎﭖ ﮐﺮﺩ. ﺁﻥ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩ، ﻣﺴﺎﻟﻪٔ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺑﻮﺩ،
ﺧﯿﻠﯽ ﻗﻀﺎﯾﺎ، ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﭘﻮﯾﺎﻥ ﺑﻮﺩ…
ﺑﺎ ﺍﻣﯿﺮﭘﺮﻭﯾﺰ ﭘﻮﯾﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭ ‏ ﺍﺻﻼً ﺑﻪ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ‏» ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﯾﺎﻥ
ﺑﺤﺚﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩ؟ ‏ﭘﻮﯾﺎﻥ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﻫﯿﭻ ﺭﺍﻩﺣﻠﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ، ﯾﮏ
ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺳﺮﺑﯽ، ﯾﮏ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﻀﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮐﺎﻧﺪ. ﺑﻌﺪ ﺑﺤﺚ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺑﺤﺚ
ﻗﻀﺎﯾﺎﯼ ﭼﺮﯾﮑﯽ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﻨﺒﺎﻃﺎﺕ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﺴﺄﻟﻪٔ ﺟﻨﮕﻞ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ، ﺳﯿﺎﻫﮑﻞ ﺭﺍ. ﯾﮏ ﺷﺐ ﮐﻪ
ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ ﺁﺫﺭ ﻓﻌﻠﯽ، ﺁﺧﺮ ﺷﺐﻫﺎ، ﺍﻭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﺑﮑﻨﺪ ﮐﻪ
ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ. ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﻭﯾﺘﻨﺎﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺟﻨﮕﻞ ﺑﺎﺷﺪ، ﯾﮏ ﻣﺤﺪﻭﺩﻩ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺑﺸﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺸﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻠﻨﮕﺮﯼ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﭼﯿﺰ
ﻫﺴﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ ﻣﯽﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ، ﻧﺼﻒ ﺷﺐ، ﺑﺤﺚ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﺮﯾﮏ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﯾﺎ ﭼﺮﯾﮏ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮑﯽ
ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺘﯽ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﺮﻭﺭﯾﺴﺘﯽ ﻭ ﺍﺭﻋﺎﺏ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻧﺒﻮﺩ. ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ
ﺭﮊﯾﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺟﺎ ﻣﺘﻼﺷﯽ ﺑﺸﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﮔﯿﺮﻩ ﺍﻭﻝ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﮐﺎﺭﺍﺗﻪ ﺑﺰﻧﯿﻢ. ‏»
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎ، ﺑﯿﮋﻥ ﺟﺰﻧﯽ، ﺣﻤﯿﺪ ﺍﺷﺮﻑ ﻭ ﺣﺴﻦ ﺿﯿﺎﻇﺮﯾﻔﯽ ﻫﻢ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ
ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ ﺧﻠﻖ ﻫﻢ ﺑﯽﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﺒﻮﺩ؛ ‏ﻣﻨﻀﺒﻂ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ‏» ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺴﻨﺪﯾﺪ .
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺟﺰﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﮐﺎﻧﻮﻥ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ؛ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۴۶. ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺭﺿﺎ ﺑﺮﺍﻫﻨﯽ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ : ‏ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ
۵۴ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺎﺷﺮﺍﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﺎﭖ ﻭ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ
ﻭﺯﺍﺭﺕ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﻠﺖ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﭼﺎﭘﺨﺎﻧﻪﻫﺎ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﺷﺪ ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﭼﺎﭘﺨﺎﻧﻪﻫﺎ ﺑﯿﮑﺎﺭ
ﺷﺪﻧﺪ، ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻄﺐ ﺩﮐﺘﺮ ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺳﺎﻋﺪﯼ، ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﻟﮕﺸﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﮔﺮﺩ
ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻪﺟﻤﻌﯽ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﺭﻓﺘﻪ، ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﻨﺪ . ﺩﺍﻭﻭﺩ ﺭﻣﺰﯼ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ
ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﻭﻗﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺟﻼﻝ ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ، ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ، ﺩﺭﻭﯾﺶ ‏( ﺷﺮﯾﻌﺖ ‏)،
ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺳﺎﻋﺪﯼ، ﺳﯿﺮﻭﺱ ﻃﺎﻫﺒﺎﺯ، ﯾﺪﺍﻟﻠﻪ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ. ﺩﺍﻭﻭﺩ ﺭﻣﺰﯼ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﻩ
ﺑﻮﺩ .‏» ‏( ۷ ‏) ﮔﺮﭼﻪ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯿﻼﻧﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮﯼ ﺑﺮﻭﻧﺪ
ﺗﺎ ‏ﺑﺒﯿﻨﺪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﺮﺩ .‏» ‏( ۸ ‏) ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻣﺰﯼ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩﺍﺩﻩ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺻﺤﺒﺖ
ﮐﻨﻨﺪ : ‏ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪﺵ ﺍﻭ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ، ﺍﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﺍﯾﻦﻃﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻮﯾﺪﺍ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ
ﻫﻤﻪ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﭼﯿﺴﺖ . ﯾﮏ ﻋﺪﻩ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﯾﻢ … ‏[ﺩﺭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﻫﻮﯾﺪﺍ‏] ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ
ﻣﻮﺍﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﻣﯽﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﯾﮏ ﻣﻘﺪﺍﺭﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﯿﻢ . ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻋﯿﻦ
ﻣﺜﻞ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﺮﺩ. ﻣﺜﻼً ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻭ ﻗﻠﻢ، ﺷﻤﺎ ﺷﻤﺸﯿﺮﺗﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻗﻠﻢ ﻣﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻭ
ﺍﯾﻦﻫﺎ. ﻫﻮﯾﺪﺍ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺸﻨﻮﻡ ﻭ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩﺍﯾﻢ. ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ
ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ . ﺑﻌﺪ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﻩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﻭ
ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻦ ﻣﺪﺕﻫﺎ ﻣﯽﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﺩﮐﺘﺮ ﯾﮕﺎﻧﻪ … ﻣﺬﺍﮐﺮﺍﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ،
ﺁﻥﻫﺎ ﻫﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺳﺖﻣﺎﻟﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ، ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯿﻢ. ﻣﻦ ﻫﻢ
ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ ﺧﺐ ﻣﺜﻼً ﺑﺎﯾﺪ ﭼﮑﺎﺭ ﺑﮑﻨﯿﻢ؟ ﻣﺎ ﻣﯽﮔﻔﺘﯿﻢ ﺍﺻﻼً ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺷﻮﺩ . ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ؟ ﺷﺎﯾﺪ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺗﺸﺪﯾﺪ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﺻﯽ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩ . ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﺍﻩ ﻭ
ﭼﺎﺭﻩ . ﻭ ﯾﮏ ﯾﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻧﺮﺍﻗﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﯾﺮﺝ ﺍﻓﺸﺎﺭ. ‏»
ﻧﮑﺘﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯿﻼﻧﯽ ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺻﺤﻪ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ : ‏ﺟﻠﺴﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﺘﯿﺠﻪﺍﯼ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻪ
ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪ. ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﭼﻨﺪ ﻫﻔﺘﻪ ﻧﻈﺎﻡ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ .‏» ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ ‏ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺣﻤﻠﻪ
ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﯾﮏ
ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺷﺐ ﺷﻌﺮ .‏»
ﺷﺐﻫﺎﯼ ﺷﻌﺮ ﮔﻮﺗﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۵۶ ﺑﻮﺩ؛ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺷﺪ، ﺳﺎﻋﺪﯼ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ‏ﺯﻭﺭ ﺍﯾﻨﻄﺮﻑ‏» ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ؛ ‏ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺩﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﯾﺪﺍ ﻧﻮﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﻧﺎﻣﻪٔ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽﺁﻣﯿﺰ، ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻭﺩ، ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﯿﺎﻥ ﻭ
ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ. ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭ ﻧﻮﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﺑﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
ﺁﻥ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭ ﻋﻤﻠﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﯿﻢ . ﻧﻮﺷﺘﯿﻢ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﮑﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﯿﻢ؟ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺧﺐ ﭼﻨﺪ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻣﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺗﺮﺗﯿﺐ
ﺑﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺟﻤﻊ ﺑﺸﻮﻧﺪ ﺷﻌﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﻢ، ﺍﺻﻼً ﺗﻤﺎﺱ ﺑﺎ ﺍﯾﻦﻫﺎ …
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺩﺭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽﺍﺵ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﻦ ﺷﺐ ﺑﻪ ‏ ﻫﻨﺮ ﮐﺎﺫﺏ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﺧﺘﮕﯽ ﻭ ﻗﻼﺑﯽ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﯾﺸﯽ ﻭ ﺳﺮﺩﻣﺪﺍﺭﺍﻥ ﻭ
ﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ‏» ﺁﻥ ﺗﺎﺧﺖ؛ ﺑﻪ ‏ﺷﺒﻪﻫﻨﺮﻣﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻭﻃﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ‏»، ‏ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﺫﻫﻨﯽ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺖ ‏»،
‏ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺍﻭﺑﻠﻮﻣﻮﻓﯿﺴﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺫﻫﻨﯽ ﺍﺳﺖ ‏»، ‏ ﺩﻻﻝ ﻭ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪﮔﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺳﺖ ‏»، ‏ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻭ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﯾﺮﺍﻕ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﮕﯿﺮﺩ‏» ﻭ ﭼﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ‏ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺧﺘﺎﭘﻮﺱ ﺑﯽﺭﻣﻖ ﻣﯽﺑﻨﺪﺩ، ﮐﺎﺭ
ﺟﺪﯼ ﻭ ﺷﺮﺍﻓﺘﻤﻨﺪﺍﻧﮥ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﻠﺖ ﻣﺠﺎﻝ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ .‏» ‏(۹ ‏)
ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﻣﻬﻢ ﺑﻌﺪﯼﺍﺵ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺷﺎﭘﻮﺭ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻋﻨﻮﺍﻥ ‏ ﺍﻧﺤﻼﻝ ﺳﺎﻭﺍﮎ ﻧﻪ؛ ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﺳﺎﻭﺍﮎ ‏»،
‏ﯾﮏ ﻣﺜﺎﻝ ﻋﺎﻣﯿﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺣﺒﻪ ﻗﻨﺪ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ، ﺁﻥ ﺣﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﻗﻨﺪ ﺭﺍ
ﺗﻮ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﻣﻨﮑﺮ ﺑﺸﻮﯼ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﻫﺴﺖ، ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﺰﻩﺍﺵ ﻫﻢ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﮑﻨﺪ . ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﻣﻬﻢ
ﺍﺳﺖ، ﺍﺻﻼً ﺍﻧﺤﻼﻝ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼً ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺗﻔﺘﯿﺶ ﺑﮑﻨﻨﺪ .‏»
ﺍﻣﻮﺍﺝ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ؛ ﻣﻮﺟﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﻭﺍﮎ ﻭ ﺭﮊﯾﻢ ‏(ﻗﻨﺪ ﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ‏) ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﻨﻬﺪﻡ ﮐﺮﺩ؛ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ
ﻋﻠﺘﺶ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﻣﻠﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ‏ﯾﮏ ﺭﮊﯾﻢ ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭﯼ ﻭﺣﺸﻨﺎﮎ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﻫﺎﻧﺖ‏» : ‏ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ
ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ. ﺩﻩ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﭘﺮﭼﻢ ﻓﻼﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺩﻭﺭﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽﺷﻨﺎﺧﺖ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺜﻼً
ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﯾﺮ ﺁﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﺩ، ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﭼﯿﺪﻧﺪ، ﺩﻩ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﭘﺮﭼﻢ . ﻣﻦ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﭘﺮﭼﻢﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺭﻧﮓ ﻭﺍﺭﻧﮓ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻠﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ
ﻧﻔﺮﺷﺎﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺗﺎ ﺗﻨﺒﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩ . ﺁﺧﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﺑﻌﺪ ﺟﺸﻦ ﻫﻨﺮ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺧﺐ ﺟﺸﻦ ﻫﻨﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ
ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩ؟ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩ، ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺳﺮﻩﻣﻮﻧﯽ ﺑﻮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺳﺮﮔﺮﻣﯽﻫﺎﯼ ﻣﻀﺤﮏ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ
ﻭ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﻀﺎﯾﺎ. ﻣﻦ ﻣﻌﺘﻘﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﮏ ﻃﺒﻘﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﺍﻓﺘﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻧﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻧﺒﻮﺩ.
ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ. ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺁﺧﺮ، ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ؟ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺣﺎﻟﺖ
ﻣﮑﺎﻧﯿﺴﻢ ﺩﻓﺎﻋﯽ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﻧﻮﻉ ﺟﺒﻬﻪﮔﯿﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﯾﮏ ﺭﮊﯾﻤﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻣﯽﮐﺮﺩ…
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ۱۸ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﮐﻮﺩﺗﺎﯼ ۲۸ ﻣﺮﺩﺍﺩ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ؛ ﺩﺭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ۵۷ ﮐﻠﯽ
ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ : ‏ ﻣﻨﺘﻬﯽ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺁﺩﻡ. ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰ ﻣﻔﯿﺪﯼ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺩﺭ ﺩﻓﺎﻉ . ﻣﻦ
ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ‏[ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎﯼ ﻓﺪﺍﯾﯽ ﺧﻠﻖ‏]. ﯾﮏ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ. ﺑﻌﺪ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﺩﯾﮕﺮ ﻗﻀﯿﻪ ﺑﻪ
ﯾﮏ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﮔﻨﺪ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪ … ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﯾﮏ ﻧﻮﻉ ﺁﻣﺒﯽﻭﺍﻻﻧﺲ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ
ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﻗﻠﯿﺘﺶ ﻭ ﻧﻪ ﺍﮐﺜﺮﯾﺘﺶ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ .‏» ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﻫﻤﺴﻮﯼ ﺟﺒﻬﻪ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺗﯿﮏ
ﻣﻠﯽ ﮐﻢﮐﻢ ﻣﻨﺘﻘﺪ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎﯼ ﻓﺪﺍﯾﯽ ﺷﺪ؛ ﺧﺼﻮﺻﺎً ﺑﺮ ﺳﺮ ﺷﺮﮐﺖ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺒﺮﮔﺎﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ.
ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺎﺑﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﻧﻮﻥ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﺮﻭﮔﺎﻧﮕﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ؛ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻭ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺷﺐﻫﺎ ﺑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﺎﻧﻮﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﮔﺮﻭﮔﺎﻧﮕﯿﺮﯼ ﻣﻮﺿﻊ ﺑﮕﯿﺮﺩ،
ﺍﻭ ﻭ ﺷﺎﻣﻠﻮ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﯿﺴﺖ : ‏ﻣﺮﮒ ﺑﺮ ﺍﻣﭙﺮﯾﺎﻟﯿﺴﻢ ﺭﺍ ﻣﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯿﻢ
ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺭﻭﺩﺭﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﻣﭙﺮﯾﺎﻟﯿﺴﻢ ﺑﺎﯾﺴﺘﯿﻢ. ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﻧﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﮐﺖ ﺑﮑﻨﯿﻢ. ﺗﻮﺩﻩﺍﯼﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ
ﺷﺮﮐﺖ ﺑﮑﻨﯿﻢ. ﯾﮏ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﻼﮐﺎﺭﺩ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪﻧﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ. ﺭﻭﺑﺮﻭﯾﺶ ﯾﮏ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ
ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﮑﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻨﺪ ﻧﺒﻮﺩ . ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮﺩ … ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ
ﺁﯾﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻨﺪ، ﺑﺮﻭﺑﭽﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺗﻮﯼ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﺜﻼً ﻣﺤﺴﻦ ﯾﻠﻔﺎﻧﯽ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻭ ﻣﺎ
ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺳﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺒﻬﻪ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺗﯿﮏ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ. ﮐﺎﻧﻮﻥ ﺍﺻﻼً ﺁﻣﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ . ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﯿﺎﻣﺪﻧﺪ. ‏»
ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺑﺎ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﺎ ﺷﺮﺡ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﮐﺎﻧﻮﻥ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎ ﺭﻫﺒﺮ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﻡ ﻧﻮﺍﺭ ﭘﻨﺠﻢ ﺩﺭ
ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ. ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ؛ ﺣﺪﯾﺚ ﻏﺮﺑﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺍﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺭﯾﺸﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪﻩ ‏ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥﻫﺎﯼ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺭﺍ ﻋﯿﻦ ﺩﮐﻮﺭ ﺗﺌﺎﺗﺮ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ. ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ
ﮐﺎﺭﺕ ﭘﺴﺘﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ … ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺷﮑﻨﺠﻪﻫﺎﺳﺖ . ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺘﻌﻠﻖ
ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ. ‏» ﺩﺭ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﻣﺠﻠﻪ ﺍﻟﻔﺒﺎ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﻨﺎﺭﯾﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﯿﻠﻢ ﻧﻮﺷﺖ . ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﺑﺪﺍﺧﻼﻕ ﺷﺪﻩ ﻭ
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻤﻞ . ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻏﺮﺑﺖ ﺭﺍ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻣﯽﺩﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﺪﺍﻣﺶ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻭﻃﻦ ﺑﻮﺩ : ‏ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ
ﺁﺭﺯﻭ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎً ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺻﺮﻑﻧﻈﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ .‏» ﺩﺭ ﺗﺪﺍﺭﮎ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﯾﺶ ‏ ﭘﺮﺩﻩﺩﺍﺭﺍﻥ ﺁﯾﻨﻪﺍﻓﺮﻭﺯ‏» ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﺩﺍﺧﻠﯽ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﻨﺖﺁﻧﺘﻮﺍﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ؛ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﯾﻮﺵ ﺁﺷﻮﺭﯼ
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ‏ﺑﻨﺪﻩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻭﻓﺎﺕ ﺑﮑﻮﻧﻢ. ‏» ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﻧﺎﺻﺮ ﺧﺴﺮﻭ ﻣﯽﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺳﺮ
ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﻬﺠﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ : ‏ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﮋﺩﻡ ﻏﺮﺑﺖ ﺟﮕﺮ ﻣﺮﺍ .‏» ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺧﺎﮐﺶ ﮐﻨﻨﺪ : ‏ﺩﺭ
ﺣﺴﺮﺕ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﯾﮏ ﻣﻄﻠﺐ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺩ. ‏» ‏( ۱۰ ‏)
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﯽ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻭﻓﺎﺕ، ﻣﻘﺎﻻﺗﯽ ﺩﺭ ﻧﺸﺮﯾﻪ ‏ ﺷﻮﺭﺍ ‏» ‏( ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﺗﺸﮑﯿﻼﺕ ﺷﻮﺭﺍﯼ ﻣﻠﯽ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ‏)
ﻧﻮﺷﺖ؛ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺮﯾﺎﺕ ﺭﺍﺳﺖﮔﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺣﺎﻣﯿﺎﻥ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺁﻧﺴﻮ ﻫﻢ ﺭﺋﯿﺲ
ﻓﺮﻗﻪ ﺭﺟﻮﯼ ﯾﺎﺩﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ‏ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﺷﻮﺭﺍ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻭ
ﻣﻄﻠﺐ ﻣﯽﻧﻮﺷﺖ. ‏» ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺍﻭ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﺸﺮﯾﻪ ﺍﻣﺎ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﺪﺋﻮﻟﻮﮊﯼ
ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﻭﻝ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻋﮑﺲﻫﺎﯼ ﮊﯾﻞ ﭘﺮﺱ ﻧﻮﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ؛ ﺷﻤﺎﺭﻩ ۳ ﻭ ۴ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ
ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺻﺎﺩﻗﯽ؛ ﺷﻤﺎﺭﻩ ۶ ﻭ ۷ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﺭﻭﺯ ۶۴، ﺷﻤﺎﺭﻩ ۹ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺌﺎﺗﺮ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ، ﺷﻤﺎﺭﻩ ۱۲ ﻭ ﺁﺧﺮﯾﻨﺶ ‏(ﻣﻬﺮ
۶۴ ‏) ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪﻩ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻄﺎﻟﺒﺶ ﺳﻮﯾﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﻈﺎﻡ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﻣﺎ ﺍﭘﻮﺯﯾﺴﯿﻮﻥ ﺧﺎﺭﺝﻧﺸﯿﻦ ﺭﺍ ﻫﺪﻑ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻔﻘﻮﺩﻩ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﮐﻪ ‏ﺩﺭ ﺳﯿﻤﺎﯼ ﻻﺷﺨﻮﺭﺍﻥ ﻭ
ﺩﻻﻝﻫﺎﯾﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺛﺮﻭﺕ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﭼﺎﭘﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ‏»، ‏ ﺑﯽﻫﻮﯾﺘﯽ، ﺑﯽﺍﻧﻄﺒﺎﻗﯽ ﻭ ﭘﺎﯾﻤﺎﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﻘﻮﻕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽﮐﺸﺪ ‏»، ‏ﺻﺤﺒﺖﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺁﻥﻫﺎ ﺷﻮﺧﯽﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻧﺪ‏» ، ‏ﻟﻮﻣﭙﻦ
ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﻟﻮﻣﭙﻦ ﺑﻮﺭﮊﻭﺍ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ‏»، ‏ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪﻩ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻗﻼﺑﯽ ﺟﺎﻧﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰﺧﻮﺍﺭ ‏» ﻭ …
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﭘﻮﺯﯾﺴﯿﻮﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻧﻮﺷﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺳﺮﻧﮕﻮﻧﯽ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﻓﺮﺧﺎﻧﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ
ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﺎ ﭼﻤﺪﺍﻥﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﯾﺎ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ﺑﺤﺚ ﻭ ﺟﺪﻝ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﯽ
ﻣﻘﺼﺮ ﺑﻮﺩ ﻧﺸﺪ. ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺍﺗﻬﺎﻡﺯﻧﯽ ﻭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻭ ﻣﺤﺎﮐﻤﺎﺕ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺩﺍﻍ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻧﯿﺰ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ
ﻓﻀﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﻧﻮﺷﺖ : ‏ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭﻟﯽ
ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ … ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻣﺪﻋﯿﺎﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
ﯾﮑﺎﻥ ﺍﺑﻠﻪﺗﺮ ﻭ ﮐﺜﺎﻓﺖﺗﺮ. ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺧﺮﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺷﺪﻩ؟ ﺗﺼﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﮑﻨﯽ . ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﻧﯿﺎﯾﻨﺪ
ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﺪﺍﺭﻡ .‏» ‏( ۱۱ ‏)
ﺩﻝ ﭘﺮ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﻋﯿﺎﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ؛ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﺑﻪ ﺿﯿﺎﺀ ﺻﺪﻗﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
‏ﻫﯿﭻ ﻧﻮﻉ ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ‏[ ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ‏] ﻧﺪﺍﺭﻡ ‏» ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﻩﻫﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ‏ ﺩﺍﺧﻞ ﻫﯿﭻ ﺣﺰﺑﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ .‏»
ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺭﺍ ﻭ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺩﺭ ۱۹ ﺑﻬﻤﻦ ۶۳ ﺷﺪ ﺳﻨﺪ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﻭ
ﻫﻤﮕﺎﻣﯽﺍﺵ ﺑﺎ ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ . ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺭﺷﺎﮎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ‏ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭ
ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻨﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻮﺳﯽ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ .‏» ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺁﺭﺷﺎﮎ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺯ ﭼﺮﯾﮏﻫﺎﯼ ﻓﺪﺍﯾﯽ
ﺧﻠﻖ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ ﺧﻠﻖ ‏ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻣﻌﻨﻮﯼ‏» ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ‏ ﺩﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ، ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻧﯽ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ
ﻋﻠﺖ ﺩﺳﺘﻪﺑﻨﺪﯼﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﮔﺮﻭﻫﮏﻫﺎ ﻭ ﻓﺮﻗﻪﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﺍﺯ
ﺳﺎﺯﻣﺎﻥﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺟﺪﺍ ﻭ ﺩﭼﺎﺭ ﻏﻤﺰﺩﮔﯽ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ . ‏( ۱۲ ‏)
ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖﺁﺑﺎﺩﯼ ‏ﯾﮏ ﻧﺒﻮﻍ ﺑﺪﻓﺮﺟﺎﻡ ‏» ﺑﻮﺩ؛ ‏ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ، ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﻓﺸﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ
ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻓﺮﺍﻁ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺭﻓﺖ؛ ﺍﻓﺮﺍﻁ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪ …
ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﻁ، ﺍﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﻭﻩﻫﺎﯼ ﭼﭗ ﺭﺍﺩﯾﮑﺎﻝ ﻧﺰﺩﯾﮏﺗﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺤﺖ ﺗﻌﻘﯿﺐ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﻓﺖ. ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ
ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻏﻼﻣﺤﺴﯿﻦ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﺍﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﻮﺩ؛ ﭼﺮﺍﮐﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ، ﺩﻭ ﺳﻪ
ﺷﻤﺎﺭﻩ ‏ ﺍﻟﻔﺒﺎ ‏» ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﺧﻮﺩﺵ . ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺩﺭ ﻓﺮﺟﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺵ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺮﯼ ﻭ
ﮐﻮﺭﯼ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﭼﺮﺍﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﺮﺍﻓﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﯾﺪﻥ ﺁﻥ ﻓﻀﺎ ﺭﺍ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﺍﻭ
ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻡ، ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺑﺮﻭﻡ؛ ﺳﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﻭ . ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺖ ﻧﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺁﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﮐﺮﯼ ﻭ ﮐﻮﺭﯼ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻧﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﺯﯾﺮ
ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺩﺭ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﺍﻭ ﺩﺳﺖﮐﻢ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﻼﻗﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﻗﻄﻌﺎً ﮐﻤﺘﺮ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ‏» ‏( ۱۳ ‏)
ﺍﯾﻦ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻭﻓﺎﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﮔﺮﭼﻪ ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺭﺳﯿﺪ، ‏ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ
ﻭ ﻣﻼﻝ ‏»، ﺑﻪ ﺁﺭﺷﺎﮎ ﻧﻮﺷﺖ : ‏ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺍﺯ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭ ﺑﮕﯿﺮ ﺗﺎ ﺭﺟﻮﯼ ﻭ ﮔﺮﻭﻩﻫﺎﯼ ﻋﺠﯿﺐ
ﻭ ﻏﺮﯾﺐ. ﺁﺏ ﭘﺎﮐﯽ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﯾﺨﺘﻢ. ﺳﺮ ﭘﯿﺮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺭﯾﺶ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﻣﺎﻫﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻭﻝﮐﻦ
ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺍﺑﺪﺍً ﺗﻦ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ. ﻭﺿﻊ ﺟﺴﻤﯽ ﻭ ﺭﻭﺣﯽ ﻣﻦ ﺍﺻﻼً ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺗﻨﺎﺳﺒﯽ
ﻧﺪﺍﺭﺩ. ‏» ‏( ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻧﺎﻣﻪ : ۶ ﺍﮐﺘﺒﺮ ۱۹۸۲ ‏)
ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺎ ﺭﯾﺶ ﺍﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺁﻥ ‏ ﻣﺪﻋﯿﺎﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ‏» ﻭ ﺯﯾﺮﺗﺎﺑﻮﺕﮔﺮﻓﺘﮕﺎﻥ ﻧﺎﻡﺩﺯﺩ؛ ﺩﺭ ﻭﻃﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﻫﻢ ﻏﺮﯾﺐ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺎﻣﺎﻥ ﻣﻨﮑﺮ ﺟﻬﺎﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻠﻖ ! ﺍﻭ ﻧﻪ ‏ ﻫﻤﮑﺎﺭ ﺳﺎﻭﺍﮎ‏» ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻪ ‏ﺣﺎﻣﯽ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ ‏» ﻓﻘﻂ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ
ﻭﻃﻨﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ. ﭘﺰﺷﮏ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ‏ ﺯﺭﺗﯿﺸﻦ‏» ﺷﺪ. ‏( ۱۴ ‏)
ﭘﯽﻧﻮﺷﺖﻫﺎ:
۱ - ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺷﺮﻕ، ۲ ﺁﺫﺭ ۱۳۸۹
۲ - ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ، ﭘﺎﺭﯾﺲ، ﺁﺑﺎﻥ ۱۳۷۴
۳ - ﺍﻟﻬﻪ ﺧﻮﺷﻨﺎﻡ، ﺩﻭﯾﭽﻪﻭﻟﻪ، ۱ ﺁﺫﺭ ۱۳۸۸
۴ - ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺑﺎ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﮔﻞﺑﺎﻃﻦ، ۱۳۵۹، ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ
۵ - ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺳﺎﻋﺪﯼ
۶ - ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﺷﻤﺲ ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ، ۱۳۶۹
۷ - ﻇﻞﺍﻟﻠﻪ، ﺭﺿﺎ ﺑﺮﺍﻫﻨﯽ، ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ، ۱۳۵۸
۸ - ﻣﻌﻤﺎﯼ ﻫﻮﯾﺪﺍ، ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯿﻼﻧﯽ، ﺍﺧﺘﺮﺍﻥ، ۱۳۸۰
۹ - ﺳﺎﯾﺖ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ، ﺁﺑﺎﻥ ۱۳۹۰
۱۰- ﻧﺸﺮﯾﻪ ﭼﺸﻢﺍﻧﺪﺍﺯ، ﭘﺎﺋﯿﺰ ۱۳۷۴
۱۱- ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻪ ﺁﺭﺷﺎﮎ ﺗﻮﻣﺎﺳﯿﺎﻥ، ﻣﺠﻠﻪ ﭼﺸﻢﺍﻧﺪﺍﺯ، ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ۱۳۸۳
۱۲- ﻫﻤﺎﻥ
۱۳- ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﻤﺪﻟﯽ، ۲ ﺁﺫﺭ ۱۳۹۶
۱۴- ‏ﺩﺭ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪﺍﯼ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺷﻔﺎﻫﯽ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﮐﺮﺩﻩ، ﺯﺭﺗﯿﺸﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻭﺍﺭﺩ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺷﺪﻩ
ﺍﺳﺖ . ﭼﻨﯿﻦ ﻟﻔﻈﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﮐﻠﻤﻪ ﺯِﺭﺕ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺎﻣﯿﺎﻧﻪ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻭ ﺍﺻﻄﻼﺣﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺯﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ، ﺯﺭﺗﯽ، ﺯﺭﺗﯽ ﺭﻓﺖ، ﺯﺭﺗﯽ ﮔﻔﺖ … ﺳﺎﻋﺪﯼ ﺯﺭﺗﯿﺸﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻠﮑﺶ ﺭﺍ ﮐﻨﺪﯾﻢ
ﯾﺎ ﮐﻠﻪﭘﺎ ﺷﺪ ﻭ … ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺬﯾﺮﻓﺖ. ‏» ﻧﺎﺻﺮ ﭘﺎﮐﺪﺍﻣﻦ، ﺩﻭﯾﭽﻪﻭﻟﻪ، ۲
ﺁﺫﺭ ۱۳۸۹ .

★★★ مجید شجاعی ★★★


✍ درباره فضایل و خدمات خانم خدیجه ی کبری به اسلام نمے توان در یڪ مقاله حق مطلب را ادا کرد ؛ حضرت خدیجه علیها السلام ، نمونه ی  برجسته کمال ، نبوغ ، فهم و بینش بود که همانند آن را در میان مردان و ن ، کمتر می‌توان یافت ، و عفت ، نجابت ، طهارت ، سخاوت ، حسن معاشرت ، صمیمیت ، مهر و وفا از جمله صفات برجسته او بود . در جاهلیت ، حضرت خدیجه را طاهره و سیده نساء قریش می‌خواندند و در اسلام، یکے از چهار بانویے که بر همه بانوان بهشت فضیلت و برترے دارند ، شناخته شد و جز دختر ارجمند و عزیزش ، هیچ بانویے این مقام و فضیلت را نیافت . او براے رسول خدا صلے ‌الله‌ علیه‌ و آله ‌و سلم نعمتے بزرگ ، و رحمتے از رحمات واسعه خداوند متعال بود . براے مرد ، به‌ویژه مردے که بیرون خانه و در اجتماع به فعالیت‌هاے بزرگ مشغول بوده و مقاصد عظیم داشته باشد و عهده‌دار پیکار و جهاد بوده و مورد یورش مخالفان و هجوم دشمنان باشد ، بهترین آرامش‌ دهنده قلب و روح و نگهبان پایدارے و استقامت و رفع‌کننده خستگے و ناراحتے ، همسر هوشیار و خردمند و مهربان و دلسوز است . اگر مردے در خارج از خانه با دشمنان گرم پیکار گشته و به حمله‌هاے وحشیانه ، استهزاء ، سرزنش و اذیت و آزار مردم گرفتار گردد و در منزل نیز با همسرے نادان و بدخو و ترسو ، ضعیف و شماتت‌گر ، روبرو شود که او را از کار و هدف وے و پیمودن راهے که مد نظر اوست باز دارد و او را سرزنش کند و به ترڪ دعوا و تسلیم‌شدن به دشمنان وادار نماید ، از این‌که هر روز شوهرش مورد شتم و استهزاء جاهلان قرار می‌گیرد ، خسته و ناخوشایند باشد و در پے حل مشکلات همسر خویش برنیاید ، بی‌شڪ مشکلات و دشواری‌هاے آن مرد ، دو چندان خواهد شد .

پیامبر اسلام صلے ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلم آورنده بزرگ‌ترین رسالت آسمانے ، از طرف خدا مأمور بود که با خرافات و مظاهر شرڪ و بت‌پرستے و ستمگرے و محرومیت توده‌هاے ضعیف و فقر و جهل و نادانی، فساد و فحشا و آن‌چه رذایل بود ، مبارزه و با گردن‌کشان، مشرکان و بت‌پرستان متعصب ، رؤساے قبایل و سران استثمار ، با عادات و ادیان باطل و تعصبات کورکورانه جهاد کند . مشرکان ، همه توان و قدرت خویش از جمله : شجاعان پیلتن و مردافکن ، شعراے دشنام ‌ده و ناسزاگو ، اراذل و اوباش ، زن و مرد ، خویش و بیگانه ، را براے مبارزه با اهداف آن حضرت بسیج کردند ؛ و تا آن‌جا که می‌توانستند او و چند تن از یارانش را اذیت کردند ؛ می‌زدند ؛ رنج داده ، ناسزا می‌گفتند ؛ سر راهش را با خار و خاشاڪ می‌بستند ؛ در حال نماز و پرستش به او توهین کرده و روابط خود را با او و یارانش قطع نمودند . طعام و خواروبار را در اختیار او و کسان و پیروانش قرار نمی‌دادند و در کل ، محیط خارج ، علیه پیامبر صلے ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلم به پیکار و نبرد برخاسته بود و همه مشرکان با دعوت و رسالتش مخالفت می‌نمودند . با وجود این همه دشمن ، و موانع و مشکلات، اگر در میان همه این دشمنان ، پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم هر روز وقتے به خانه می‌آمد ، با چهره گرفته و معترض همسرش، آن هم همسرے که سیده ن قریش و داراے آن شخصیت و صاحب آن همه ثروت و مکنت بود ، روبرو می‌شد که از راه دل‌سوزے و ترحم و یا اعتراض، از او می‌خواست تا از دعوت خویش دست بردارد و خود را مورد این همه اهانت و استهزاء قرار ندهد ، در چه وضع عجیب و دشوارے قرار می‌گرفت ؟! اگر آن همسر محترم که ثروت کم‌نظیر خودش را در اختیار شوهر قرار داده بود تا در راه خدا و دستگیرے از فقیران انفاق کند ، پیشنهاد می‌داد که : مناسب است با قوم و قبیله‌ات که حاضرند تو را امیر و پادشاه خود قرار دهند ، سازش کنے ؛ و با دین و روش آن‌ها کارے نداشته باشے و زندگے آرام و راحت ما را به یڪ زندگے سرشار از حادثه و نگرانے تبدیل ننمایے ، پیامبر صلے ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلم چگونه او را قانع می‌ساخت ؟ و چه کسے توانایے مرهم گذاشتن بر جراحات روح و جسم آن حضرت را داشت ؟

بی‌شڪ سراسر زندگے پیامبر صلے ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلم از داخل و خارج خانه ، فشار و مانع و سختے می‌شد ، ولے لطف خدا دریچه‌هاے قلب خدیجه را چنان به سوے درڪ حقانیت دعوت اسلام باز کرد و آن چنان دلش را نورانے و سرشار از معرفت و حکمت گردانیده بود که هرگز پیامبر صلے ‌الله‌ علیه‌ و آله ‌و سلم با چنان منظره اسفناڪ ، در داخل خانه روبرو نشد .
دکتوره بنت الشاطے می‌گوید : آیا همسرے غیر از خدیجه این استعداد را دارا بود که دعوت تاریخے شوهرش را وقتے از غار حرا آمد ، با ایمان قوے و آغوش باز و مهر و عطوفت استقبال کند ، بے آنکه در راستے او و این‌که خداوند او را تنها نخواهد گذاشت ، شکے در دل راه بدهد .

♥ التماس دعا - موفق باشید ♥

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طراحی وب سایت سیگما کامپیوتر دانلود موسیقی فیلم و بازی تامین کننده و توزیع کنندهDVDفابریک و لوازم جانبی tarjomeh0t0100 instagram وبلاگ مارگارت دنیای از خوشمزه ها پونه رایانه گلبن پونه